عارضم که بنده اخیراً دارم از نظر ی به یه جمع‌بندی نسبت به آدمای اطرافم می‌رسم. به نظر می‌رسه آدما کلاً دو دسته‌ان. یا شایدم کلاً نه؛ عمدتاً» دو دسته‌ان.

دسته‌ی اول اونایی هستن که غیرطبیعی خوشحال و خوش‌بین و راضی‌ان از اوضاع مملکت؛ و دسته‌ی دوم اونایی که غیرطبیعی ناراحت و بدبین و ناراضی‌ان.

دسته‌ی اول یه حالت سِر بودن و بی‌حسی نسبت به اتفاقات و حوادث دارن و در هر شرایطی می‌گن که اوضاع داره به‌صورت طبیعی پیش می‌ره و آینده روشنه.

دسته‌ی دوم یه حالت غرغرو و نق‌نقویی دارن که آینده رو سیاه و تباه و بدون کوچک‌ترین نقطه‌ی روشنی می‌دونن و معتقدن که با مغز داریم به قهقرا می‌ریم.

دسته‌ی اول، دسته‌ی دوم رو آدمایی منحط و فریب‌خورده و وطن‌فروش؛ و دسته‌ی دوم، دسته‌ی اول رو ترسو و بی‌اراده و پپه می‌دونن.

و من این وسط وقتی به هر دو سمت نگاه می‌کنم، می‌بینم که هر دو گروه چشمشونو رو بخشی از واقعیت عمداً  دارن می‌بندن.


حالا چرا این قضیه برای منی که اصلاً از ت خوشم نمیاد و ازش دوری می‌کنم همیشه، تا این اندازه مهم شده؟

چون این روزا، بیست‌وچهار ساعتِ هر روزِ من به سه بخش تقسیم می‌شه. هشت ساعت خواب (!)، هشت ساعت در محیط کار با آدمای دسته‌ی دوم و هشت ساعت در خونه با آدمای دسته‌ی اول.

عقاید همکارامو تو خونه که بازگو می‌کنم، اعضای خونه نچ‌نچ می‌کنن و منو انسانی از دست رفته می‌دونن و از اون ور، حرفای خونه رو که سر کار می‌گم، همه منو ترسو می‌بینن. در حالی‌که من نه قائل به نظر دسته‌ی اولم و نه دوم. فقط سعی می‌کنم اون بخشی از حرفای دسته‌ی مقابل رو که فکر می‌کنم منطقیه، به گوش دسته‌ی دیگه برسونم و نظرشونو بدونم. اما معمولاً واکنشا احساسی و به‌دور از انصافه. تا جایی‌که به این نتیجه رسیدم که بی‌خیال موضوع بشم و بذارم هر کسی عقیده‌ی خودشو داشته باشه. نیازی نیست بخوام متوجهشون کنم که کجای داستانو به نظر من دارن نادیده می‌گیرن. بذارم هر کسی تو محدوده‌ی امن فکری خودش بمونه. این‌جوری اوضاع - حتی اگه منصفانه و درست نباشه - حداقل مسالمت‌آمیز و آروم هست.


+ و فکر می‌کنم این تقسیم‌بندی به تمام افراد جامعه هم قابل‌تعمیم باشه. :تفکر


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها